48 ساعت پایانی...
دیگه چیزی نمونده به بغل کردن دخترم... دختر عزیزم،زینبم دیگه چیزی نمونده به بغل کردنت و دیدنت:) عزیزم دیگه داریم روزای آخر با هم بودن رو سپری میکنیم. سخته برام که بخوام تویی که نه ماه و خورده ای همه جا همراهم بودی رو الان از خودم جدا کنم.حس خوبی ندارم فک میکنم همه میخوان تو رو از من که مادرت هستم بگیرن. سخته برام که تو رو با بقیه شریک بشم فک میکنم چون تو نه ماه فقط و فقط با من بودی و من و تو همه احساساتمون رو با هم گذروندیم پس باز هم مال منی!نباید تو رو به دنیا بیارم چون اونجوری بقیه هم تو رو میخوان:(( حس خیلی خیلی بدیه،ولی عزیز دل مادر دوست دارم که روی ماهت رو ببینم،ببینم که دختری که نه ماه باهاش حرف میزدم و براش صحبت میکردم،دختری که با هم ...
نویسنده :
miss.azar
13:21